loading...
تفریح و سرگرمی
آخرین ارسال های انجمن
hossein بازدید : 150 1391/06/19 نظرات (0)
پدر 27 ساله عسل می‌گوید: بدنه كولر ما به دلیل نقص در سیم‌كشی برق داشت به همین دلیل من برق آن را قطع كرده بودم. وقتی هوا كم كم گرم شد، از پدرم خواستم بیاید اتصالی آن را درست كند چون عسل - كه 2 سال و دو ماه سن داشت و تازه راه رفتن را یاد گرفته بود - ممكن بود به آن دست بزند. روز حادثه حدود ساعت 16:30 بعدازظهر بود كه پدرم به خانه ما آمد و پس از كمی دستكاری سیم‌ها گفت كولر درست شد، برو برق را وصل كن. من هم همین كار را كردم اما وقتی كولر را امتحان كردم دیدم هنوز برق دارد به همین دلیل دوباره برق را قطع كردم، این در حالی بود كه بچه راداخل خانه پیش پدرم گذاشته بودم و آنها با هم بازی می‌كردند. این مرد ادامه می‌دهد: چند بار برق را قطع و وصل كردم، اما هنوز اتصالی كولر درست نشده بود. در این حین به داخل خانه برگشتم و سراغ عسل را از پدرم گرفتم و متوجه شدم وقتی من به حیاط رفته بودم بدون این‌كه متوجه شوم پشت من راه افتاده و به آنجا آمده بود. سریع به حیاط رفتم و دیدم عسل با آب كولر بازی می‌كند همان موقع برق او را گرفت. از روستای ما تا سرخس پنج كیلومتر فاصله است. از یكی از همسایه‌ها كه ماشین داشت خواهش كردم ما را به شهر ببرد، اما وسط راه بودیم كه احساس كردم بچه‌ام نفس نمی‌كشد و تمام كرده. همان​جا بود كه خواستم بگویم برگردیم، اما باز هم پیش خودم گفتم بهتر است به بیمارستان برویم شاید امیدی باشد. وقتی به بیمارستان رسیدیم اولین دكتری كه بچه‌ام را دید گفت تمام كرده. از او خواهش كردم كاری برایش انجام بدهد. اول شوك دادند اما اتفاقی نیفتاد و بعد او را زیر دستگاه CPR گذاشتند و گفتند فعلا فقط قلب او كار می‌كند، بعد هم گفتند بچه‌ات را ببر مشهد شاید بماند. وقتی به مشهد رفتیم همان شب اول گفتند عسل نمی‌ماند. من اصرار كردم هر طور شده بچه‌ام را زنده كنند گفتم هر چه دارم می‌فروشم و مخارج آن را می‌پردازم، البته چیز زیادی ندارم از مال دنیا فقط یك خانه دارم كه حاضر بودم آن را برای زنده ماندن بچه‌ام بفروشم. دكترها هم هر كاری از دستشان برمی‌آمد انجام دادند اما در نهایت گفتند بچه‌ام مرگ مغزی شده است، به محض این‌كه این راشنیدم به ذهنم رسید اعضای بدنش را اهدا كنم اما تصمیم گرفتم با زنم مشورت و بعد به بیمارستان اعلام كنم. اما هر كاری كردم نتوانستم به همسرم بگویم اعضای بدن عسل را به نیازمندان بدهیم. موقع خواب دعا كردم خدایا خودت به زنم بفهمان من چه تصمیمی دارم. صبح كه از خواب بیدار شدیم، زنم خودش پیشنهاد داد اعضای بدن عسل را اهدا كنیم. با هم به بیمارستان رفتیم و گفتم یك دكتر جدید بالای سر بچه‌ام بیاورید اگر او واقعا مرگ مغزی را تایید كند، اعضای بدن دخترمان را اهدا می‌كنیم. دكتر جدید هم مرگ مغزی را تائید كرد. بعد از آن موی سر بچه‌ام را تراشیدند و یك صبح تا ظهر به سرش دستگاه زدند و بعد هم سیم‌ها را به دستگاه وصل كردند، دست آخر هم ظهر بود كه مرگ مغزی را تائید كردند و گفتند از بچه‌تان خداحافظی كنید ودو روز بعد بیایید او را ببرید. تمام این ماجرا ده روز طول كشید. پدر عسل می‌گوید از تصمیمی كه گرفته و كاری كه انجام داده راضی است. تاكنون كلیه‌ها و كبد عسل به بیماران نیازمند درمشهد و شیراز پیوند زده شده و قرنیه‌های چشمان او نیز در بانك اعضا نگهداری می‌شود تا به محض مهیا شدن شرایط به افراد نیازمند پیونده زده شود.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    مطالب سایت چگونه بود؟
    به سایت چه نمره ای میدید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1034
  • کل نظرات : 63
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 14
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 361
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 394
  • بازدید ماه : 578
  • بازدید سال : 1,824
  • بازدید کلی : 166,093
  • کدهای اختصاصی

    پیج رنک

    حمایت مالی به سایت


    نام و نام خانوادگی
    پست الکترونیکی
    مبلغ به تومان